قلبم شکست، با خیلی از بخش هایش گریستم
روایت داستان بسیار زیبا وحرفهای نوشته شده بود
انقدر در داستان غرق شدم که انگار در این سفر با انها همراه بودم، در تک تک لحظات تمام احساسی که داشتند را درک میکردم وگاهی من به جای انها میگریستم😭
وقتی در مسیر داستان انسانهایی بودند که به انها کمک میکردند جرقهای درقلبم زده میشد وبا خودم باور میکردم هنوز هم انسانیت وجود دارد
وچه سخت است در دنیایی زندگی کنی که انسانیت رو به فراموشی است
زمانی که در مسیر سفرشان با ان دوخواهر ملاقات کردند در انجا اندکی قلبم ارام گرفت که تنها نیستند
لیدیا وکولا، مادر وپسری که تن به سرنوشت تلخ خود ندادند وبا تمام توان و سختیهای فراوانش برای زندگی جنگیدند ودر پایان با اینکه رسیدن به خاک امریکا سراغاز مشکلات جدیدی است، اما به خود وزندگی اثبات کردن که لایق زیستن هستند هرچند که تلخی روزگار هیچ گاه گذشته دردناکشان را فراموش نخواهد کرد.
قطعا تلاش برای زنده ماندن وزندگی کردن سخت تر از تلاش برای مردن است
ومردن در اوج ناامیدی سرگذشت تلخ انسانهای ضعیف است
روایت داستان بسیار زیبا وحرفهای نوشته شده بود
انقدر در داستان غرق شدم که انگار در این سفر با انها همراه بودم، در تک تک لحظات تمام احساسی که داشتند را درک میکردم وگاهی من به جای انها میگریستم😭
وقتی در مسیر داستان انسانهایی بودند که به انها کمک میکردند جرقهای درقلبم زده میشد وبا خودم باور میکردم هنوز هم انسانیت وجود دارد
وچه سخت است در دنیایی زندگی کنی که انسانیت رو به فراموشی است
زمانی که در مسیر سفرشان با ان دوخواهر ملاقات کردند در انجا اندکی قلبم ارام گرفت که تنها نیستند
لیدیا وکولا، مادر وپسری که تن به سرنوشت تلخ خود ندادند وبا تمام توان و سختیهای فراوانش برای زندگی جنگیدند ودر پایان با اینکه رسیدن به خاک امریکا سراغاز مشکلات جدیدی است، اما به خود وزندگی اثبات کردن که لایق زیستن هستند هرچند که تلخی روزگار هیچ گاه گذشته دردناکشان را فراموش نخواهد کرد.
قطعا تلاش برای زنده ماندن وزندگی کردن سخت تر از تلاش برای مردن است
ومردن در اوج ناامیدی سرگذشت تلخ انسانهای ضعیف است