کتاب جالبی بود و ارزش خوندن داشت... ولی کتابهای معمایی-جنایی بهتری هم خوندم.
بنظرم این کتاب اصلا با کتابهای دن براون که دوستان مقایسه کردن هم رده نیست.
بیشتر از همه روند کند داستان و اینکه بعضی مسائل بی اهمیت بارها در طول داستان تکرار میشد و مسائل مهم تر عمدا نادیده گرفته شده بود، اذیتم کرد.
مسائل غیرمرتبط هم خیلی زیاد بود که فقط باعث زیاد شدن صفحات شد.
برای من که خیلی در سبک جنایی مطالعه میکنم
یه چیزایی خیلی غیرقابل باور و مسخره بود.. و انگار نویسنده میخواست با چندتا جمله به زور اونارو به خواننده بقبولونه..
کتاب عاشقانه و معروف ریشههای پلیدی، حتی یک جمله عاشقانه تاثیرگذار ازش نقل نشد.. همه جملهها و نامه هاش خیلی معمولی بودن.
و به نظرم کلا نویسنده در توصیف احساسات و صحنهها ضعیف بود و نمیشد صحنهها و آدمها و احساس شون رو تصور کرد.
اسپویل*
برای من بی گناه بودن هری و کیلب خیلی زود مشخص شد و اینکه کتاب نوشتهی هری نبوده.. همچنین رابطه استرن و کیلب.. اینکه مارک و کارآگاه متوجه نمیشدند اذیتم میکرد.
و این نکته که نولا درباره نامهها با هری حرف نزده بود تا متوجه بشه هری اونهارو ننوشته، خیلی احمقانه بود.
به نظرم هم مارک و هم کارآگاه هیچ کدوم آدمهای باهوشی نبودن.. با کشف هرموضوع ساده گیج میشدن و دوباره همهی شک و گمانها از اول شروع میشد و این برام خسته کننده بود.
بنظرم نویسنده انقدر میترسید که خواننده زودتر از مارک به قاتل برسه که اطلاعات درست و حقیقی رو تا صفحات آخر پنهان کرد و این جذاب نیست.
بدون هیچ سرنخ درستی.
در آخر داستان، نویسنده سریعا چند شخصیت رو به کل زیر و رو کرد تا باور کنیم یکی شون قاتل نبوده و دیگری بوده.
در کل ارزش خوندن داشت، ولی فقط یک بار.
بنظرم این کتاب اصلا با کتابهای دن براون که دوستان مقایسه کردن هم رده نیست.
بیشتر از همه روند کند داستان و اینکه بعضی مسائل بی اهمیت بارها در طول داستان تکرار میشد و مسائل مهم تر عمدا نادیده گرفته شده بود، اذیتم کرد.
مسائل غیرمرتبط هم خیلی زیاد بود که فقط باعث زیاد شدن صفحات شد.
برای من که خیلی در سبک جنایی مطالعه میکنم
یه چیزایی خیلی غیرقابل باور و مسخره بود.. و انگار نویسنده میخواست با چندتا جمله به زور اونارو به خواننده بقبولونه..
کتاب عاشقانه و معروف ریشههای پلیدی، حتی یک جمله عاشقانه تاثیرگذار ازش نقل نشد.. همه جملهها و نامه هاش خیلی معمولی بودن.
و به نظرم کلا نویسنده در توصیف احساسات و صحنهها ضعیف بود و نمیشد صحنهها و آدمها و احساس شون رو تصور کرد.
اسپویل*
برای من بی گناه بودن هری و کیلب خیلی زود مشخص شد و اینکه کتاب نوشتهی هری نبوده.. همچنین رابطه استرن و کیلب.. اینکه مارک و کارآگاه متوجه نمیشدند اذیتم میکرد.
و این نکته که نولا درباره نامهها با هری حرف نزده بود تا متوجه بشه هری اونهارو ننوشته، خیلی احمقانه بود.
به نظرم هم مارک و هم کارآگاه هیچ کدوم آدمهای باهوشی نبودن.. با کشف هرموضوع ساده گیج میشدن و دوباره همهی شک و گمانها از اول شروع میشد و این برام خسته کننده بود.
بنظرم نویسنده انقدر میترسید که خواننده زودتر از مارک به قاتل برسه که اطلاعات درست و حقیقی رو تا صفحات آخر پنهان کرد و این جذاب نیست.
بدون هیچ سرنخ درستی.
در آخر داستان، نویسنده سریعا چند شخصیت رو به کل زیر و رو کرد تا باور کنیم یکی شون قاتل نبوده و دیگری بوده.
در کل ارزش خوندن داشت، ولی فقط یک بار.