قبلا به این کتاب زیبا و مهیج امتیاز کامل داده بودم...
اما چون فکر کردم یه چیزی جور در نمیاد!!!
دوباره داستان رو خوندم وبرای این قسمت یک ستاره کم کردم. در صورتی که مابقی داستان واقعا آدم رو به هیجان میاره....
(( تابلوی نقاشی عکس میگیرم، آن را به سامیرانا نشان میدهم. میگویم: «اینجا رو میشناسی؟»
سامیرانا با دقت عکس را نگاه میکند. «آره میشناسمش. یه اسکله نزدیک شهر با فاصلهی تقریبا سی و پنج کیلومتر.»))
این قسمتی از متن کتاب است در صورتیکه سامیرانا اعتراف میکنه که نابیناست وبا اینکه داروی سرخ قویترش میکنه اما حواس چهارگانه آدم رو قوی میکنه واو هنوز هم نابینا میباشد.... باتشکر از مسئولین سایت کتابراه...
اما چون فکر کردم یه چیزی جور در نمیاد!!!
دوباره داستان رو خوندم وبرای این قسمت یک ستاره کم کردم. در صورتی که مابقی داستان واقعا آدم رو به هیجان میاره....
(( تابلوی نقاشی عکس میگیرم، آن را به سامیرانا نشان میدهم. میگویم: «اینجا رو میشناسی؟»
سامیرانا با دقت عکس را نگاه میکند. «آره میشناسمش. یه اسکله نزدیک شهر با فاصلهی تقریبا سی و پنج کیلومتر.»))
این قسمتی از متن کتاب است در صورتیکه سامیرانا اعتراف میکنه که نابیناست وبا اینکه داروی سرخ قویترش میکنه اما حواس چهارگانه آدم رو قوی میکنه واو هنوز هم نابینا میباشد.... باتشکر از مسئولین سایت کتابراه...