سلام و درود، آقای قجه استعدادخوبی در داستان پردازی دارد ولی معمولا قهرمان داستان تصمیمات احمقانهای میگیرد و باعث میشود خواننده بگوید "حقشه هرچی سرش بیاد"در داستان اول زن جوان قصه که بارها از زیباییش سخن گفته شده چرا با لجبازی علیرغم فقدان توان مالی پسربیمارش را به همسر سابق و متمولش نداد و باعث اینهمه زجر وشکنجه برای خود و پسرش گردید که جانش را نیز از دست داد. آیا خانواده ای، پدری، مادری، بستگانی نداشت که جا داشت نویسنده به جای شاخ و برگ دادن بی حاصل، کمی به این موضوع میپرداخت. موقعیت ازدواج خوبی برای زن قصه فراهم شد که این فرصت راهم ازدست داد، از مرگ او ناراحت نشدم چرا که خودش که در جایی تصمیم به خودکشی داشت و از طرفی سرنوشت بهتری برای پسر بچه در کنار پدرش خواهد بود.
داستان دوم کولبر ۴۵ ساله قصه، اول اینکه هرچی حساب کتاب کردم نفهمیدم موقع ازدواج چند سالش بود که الان دو دختر زیر ده سال دارد (البته این را هم از توصیفات نویسنده حدس زدم وگرنه آقای قجه معمولا در ارتباط با زمان و سن وسال اطلاعاتی نمیدهد) هر چی هم فکر کردم نفهمیدم زیبای قصه چرا زنش شد، حالا زنش شد چرا عاشق قصه نرفت پیش پدر دختر کارکند و چطور راضی شد خانوادهاش با این فلاکت و بدبختی زندگی کنند در حالی که میتوانست تصمیمات بهتری بگیرد آخرش هم که خدابیامرز شد و فکر میکنم هم خودش هم خانوادهاش راحت شدند.
داستان سوم بسیار غم انگیز است، نوجوان چهارده ساله ماهیگیر با تمام سختیها و مشکلاتش، چرا آقای قجه اصرار دارد که علاوه بر تمام مشکلات قهر مان قصه، یک بیماری صعب العلاج نیز میان تمام این رنجها بگذارد، و دوباره یک تصمیم احمقانه دیگر، یک نوجوان میان دریای پرتلاطم، مگر قایق کهنهاش چقدر گنجایش داشت و خودش چقدر توان داشت.
داستان دوم کولبر ۴۵ ساله قصه، اول اینکه هرچی حساب کتاب کردم نفهمیدم موقع ازدواج چند سالش بود که الان دو دختر زیر ده سال دارد (البته این را هم از توصیفات نویسنده حدس زدم وگرنه آقای قجه معمولا در ارتباط با زمان و سن وسال اطلاعاتی نمیدهد) هر چی هم فکر کردم نفهمیدم زیبای قصه چرا زنش شد، حالا زنش شد چرا عاشق قصه نرفت پیش پدر دختر کارکند و چطور راضی شد خانوادهاش با این فلاکت و بدبختی زندگی کنند در حالی که میتوانست تصمیمات بهتری بگیرد آخرش هم که خدابیامرز شد و فکر میکنم هم خودش هم خانوادهاش راحت شدند.
داستان سوم بسیار غم انگیز است، نوجوان چهارده ساله ماهیگیر با تمام سختیها و مشکلاتش، چرا آقای قجه اصرار دارد که علاوه بر تمام مشکلات قهر مان قصه، یک بیماری صعب العلاج نیز میان تمام این رنجها بگذارد، و دوباره یک تصمیم احمقانه دیگر، یک نوجوان میان دریای پرتلاطم، مگر قایق کهنهاش چقدر گنجایش داشت و خودش چقدر توان داشت.