بیشتر شد معنی درس نی نامه دوران دبیرستانم، کما اینکه بیشتر از اینها ما از معنی نی نامه میدونیم. از عنوان کتاب معنی و مفهوم بیشتری انتظار داشتم.
واسه خودم اینطوره که میدونم با فرض اینکه ما به دنیا اومدیم تا رشد کنیم و به جان خودمون چیزی اضافه کنیم و رشد پیدا کنیم، وقتی مسألهای روحم رو آزار میده و به اصطلاح درد رو حس میکنیم باید اون درد رو حس کنیم و در فکر برطرف کردن درد و ناراحتی به طریقی آگاهانه و زیبا بیوفتیم و مغلوب نشین.
####
یک مثال میزنم، واسه دوران کارشناسی ارشدم من به خوابگاهی در تهران رفتم، من در مقابل دخترایی که با هم بودیم هیچ اطلاعات تاریخی و علمی نداشتم گرچه از لحاظ رشته تحصیلی و درسی به نسبت اونها بالا بودم، در مقابل اونها من حرفی برای گفتن نداشتم، و فقط بهشون خیره میشدم، و گاها اصلا من رو به حساب نمیآوردن، که حق داشتند چون تا نیومدم نظری بدم میگفتن از کجا این حرف و اطلاعات رو اوردی، منم هیچ منبعی جز برداشتهای شخصیم نداشتم، ناراحت میشدم، گاهی حسادت میکردم و گاهی به خودم میگفتم آخرش که چه، و یک روز به این نتیجه رسیدم که عدم آگاهی من برام سخته و منو ناراحت میکنه، این «درد» منو روشن کرد و از همون موقع یعنی سال ۹۲ تا الان حتی یک روزم بدون مطالعه نگذشت. ###
مثال دومی که دارم، من در باشگاهی عضو بودم، که آخر هفتهها برنامه کوهنوردی داشتند، به خاطر پلاتینی که در پای چپم بود نمیتونستم راحت راه برم. هم گروهی هام میرفتن کوه به من خبر نمیدادن، یه بار از یکیشون پرسیدم این آخر هفته کوه میرید؟! جواب داد که بله اما شما نمیتونی بیای، منظورش رو فهمیدم و ناراحت هم شدم، من از این ناراحتی استقبال کردم و الان قلههای زیادی رفتم.
«درد همیشه راه رو نشون میده.»
واسه خودم اینطوره که میدونم با فرض اینکه ما به دنیا اومدیم تا رشد کنیم و به جان خودمون چیزی اضافه کنیم و رشد پیدا کنیم، وقتی مسألهای روحم رو آزار میده و به اصطلاح درد رو حس میکنیم باید اون درد رو حس کنیم و در فکر برطرف کردن درد و ناراحتی به طریقی آگاهانه و زیبا بیوفتیم و مغلوب نشین.
####
یک مثال میزنم، واسه دوران کارشناسی ارشدم من به خوابگاهی در تهران رفتم، من در مقابل دخترایی که با هم بودیم هیچ اطلاعات تاریخی و علمی نداشتم گرچه از لحاظ رشته تحصیلی و درسی به نسبت اونها بالا بودم، در مقابل اونها من حرفی برای گفتن نداشتم، و فقط بهشون خیره میشدم، و گاها اصلا من رو به حساب نمیآوردن، که حق داشتند چون تا نیومدم نظری بدم میگفتن از کجا این حرف و اطلاعات رو اوردی، منم هیچ منبعی جز برداشتهای شخصیم نداشتم، ناراحت میشدم، گاهی حسادت میکردم و گاهی به خودم میگفتم آخرش که چه، و یک روز به این نتیجه رسیدم که عدم آگاهی من برام سخته و منو ناراحت میکنه، این «درد» منو روشن کرد و از همون موقع یعنی سال ۹۲ تا الان حتی یک روزم بدون مطالعه نگذشت. ###
مثال دومی که دارم، من در باشگاهی عضو بودم، که آخر هفتهها برنامه کوهنوردی داشتند، به خاطر پلاتینی که در پای چپم بود نمیتونستم راحت راه برم. هم گروهی هام میرفتن کوه به من خبر نمیدادن، یه بار از یکیشون پرسیدم این آخر هفته کوه میرید؟! جواب داد که بله اما شما نمیتونی بیای، منظورش رو فهمیدم و ناراحت هم شدم، من از این ناراحتی استقبال کردم و الان قلههای زیادی رفتم.
«درد همیشه راه رو نشون میده.»