وقتی کتابی را شروع به خواندن میکنی، تاحدودی میدانی چه چیزی انتظارت را میکشد، ولی این کتاب از همان ابتدا دستت رامیگیرد و به ناکجایی که نمیدانی چه در انتظارت هست میکشد
اسم رمان رایدک میکشد، رمانی که استعاره وکنایه هایش روح را میبلعد وفلسفه وجنون باهم مانند ریسمان بافته شده درهم تنیده شدهاند. همه قسمتهای کتاب روح گزندهای دارد ولی گزندگیاش به گونهای نبود که حال آدم را خراب کند بیشتر شبیه نیشگونی بود که تورو به زندگی برمیگرداند
بخشی از کتاب: وقتی خیلی تلاش میکنی کسی را فراموش کنی، خودِ همین تلاش کردن به یک خاطرهی فراموشناپذیر تبدیل میشود. حالا باید بکوشی تا این فراموش کردن را فراموش کنی و این چنین، یک خاطرهی فراموشنشدنی دیگر هم ایجاد میشود.
رهایی در این است که شبیه دیوانهها باشی.
هرکس که ادعا میکند یکی از دوستانش در طول سالها هیچ تغییری نکرده، فرق نقاب و چهرهی واقعی را نمیفهمد
اسم رمان رایدک میکشد، رمانی که استعاره وکنایه هایش روح را میبلعد وفلسفه وجنون باهم مانند ریسمان بافته شده درهم تنیده شدهاند. همه قسمتهای کتاب روح گزندهای دارد ولی گزندگیاش به گونهای نبود که حال آدم را خراب کند بیشتر شبیه نیشگونی بود که تورو به زندگی برمیگرداند
بخشی از کتاب: وقتی خیلی تلاش میکنی کسی را فراموش کنی، خودِ همین تلاش کردن به یک خاطرهی فراموشناپذیر تبدیل میشود. حالا باید بکوشی تا این فراموش کردن را فراموش کنی و این چنین، یک خاطرهی فراموشنشدنی دیگر هم ایجاد میشود.
رهایی در این است که شبیه دیوانهها باشی.
هرکس که ادعا میکند یکی از دوستانش در طول سالها هیچ تغییری نکرده، فرق نقاب و چهرهی واقعی را نمیفهمد