رمانی جذاب، مختصر و مفید با مضمونی انسانی، به چالشی مهم اشاره دارد که پارادکسی اجتناب ناپذیری میان مرگ و زندگی است. این کتاب ارزش چند بار خواندن را دارد، تولستوی بی آنکه ادعایی در عرفان داشته باشد به بیانی ساده و ملموس ارزش زندگی ماحصل آنرا در عشق ورزی و درک انسانها میداند، به اینکه زندگی بدون عشق ورزیدن به خود و دیگران عذابی بزرگ است. تولستوی به خوبی، زندگی اشرافی روسیه را (که خود نیز بخشی از آن بود) به تصویر کشیده است، در این طبقه مفهوم زندگی به پیشرفت، کامجویی و کسب ثروت خلاصه میشود ایوان قاضی و بازپرسی موفقی است که به خیال خود خوب زندگی کرده و اشتباهی از او سرنزده اما در واپسین لحظات زندگیش در مییابد مهمترین اصل را فراموش کرده و آن عشق و مهربانی است، عشق ورزی به همسرش، فرزندانش و خویشانش که همیشه رهایش کرده و به شغلش پناه برده تا روح نارامش را آرام کند. یادآوری خاطرات کودکی در آخرین روزهای زندگی ایوان و بیاد آوردن عشق خالصانه مادرش اشاره به همین موضوع دارد، حتی در لحظه مرگش، بوسیدن دستش توسط پسرش و اشکهای او قلب سخت او را رام میکند و درست در زمانی که رقت قلب مییابد دلش به حال فرزند و همسرش میسوزد و آسوده خاطر تسلیم مرگ میشود.
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما