این داستان از کتاب نمازخانه کوچک من هوشنگ گلشیری گرفته شده است. این کتاب ایشان مجموعهای از داستانهای کوتاه است. در این داستان (گرگ)، راوی داستان معلمی است که خود نقش چندانی در پیشرفت داستان ندارد. شخصیتهای اصلی میتوان گفت دکتر، همسر دکتر و گرگ هستند. محور اصلی قصه همان موجودی است که گرگ خطاب میشود ولو آنکه با توجه به نقاشیهای همسر دکتر بیشتر شبیه سگ است. این نامعین بودن هویت آن موجود تا انتهای داستان مخاطب را درگیر میکند. گرگی که به جای خشونت و توحش، کاریزماتیک است و هرکه را با نگاه آتشینش مسخ خود میکند.
داستان میتواند از منظر روانشناسی هم واکاوی شود. همسر دکتر که از سوی گرگ برگزیده شده و عنان قوهی درک خود را به دستان او سپرده است و تمام روح و روان او تنها معطوف به گرگ میشود. در حدی که ذهنش حتی در نقاشی هم نمیتواند از اسارت فکر گرگ خارج شود و هرچه میکشد بخشی از بدن گرگ هستند.
در نهایت میبینیم که گرگ در کمال آرامش و بدون توسل به زور برگزیده خود را به سمت خود میکشاند. برگزیدهای که تماماً تسلیم شده و روانش بندهی گرگ میشود...
ممنون از تیم کانون فرهنگی چوک و تیم کتابراه بابت تهیه این داستان ⊂ (・▽・⊂)
داستان میتواند از منظر روانشناسی هم واکاوی شود. همسر دکتر که از سوی گرگ برگزیده شده و عنان قوهی درک خود را به دستان او سپرده است و تمام روح و روان او تنها معطوف به گرگ میشود. در حدی که ذهنش حتی در نقاشی هم نمیتواند از اسارت فکر گرگ خارج شود و هرچه میکشد بخشی از بدن گرگ هستند.
در نهایت میبینیم که گرگ در کمال آرامش و بدون توسل به زور برگزیده خود را به سمت خود میکشاند. برگزیدهای که تماماً تسلیم شده و روانش بندهی گرگ میشود...
ممنون از تیم کانون فرهنگی چوک و تیم کتابراه بابت تهیه این داستان ⊂ (・▽・⊂)