معرفی و دانلود کتاب ازدواج جنگی

معرفی کتاب ازدواج جنگی

کتاب ازدواج جنگی، داستانی عاشقانه با مضامین اجتماعی را پیش روی شما قرار می‌دهد. زهرا علیپور، نویسنده‌ی کتاب، دوران دفاع مقدس را برای اتفاق‌های داستان انتخاب کرده است. داستان درباره‌ی دختری جوان و مستقل با نام پونه است. شخصیت اول قصه تصمیم می‌گیرد تا به‌عنوان پرستار در خط مقدم جبهه حضور پیدا کند. پونه در میدان نبرد با بسیجی جوانی آشنا می‌شود و رابطه‌ای احساسی اما عجیب میان آن‌ها شکل می‌گیرد.

درباره‌ی کتاب ازدواج جنگی

کتاب ازدواج جنگی، داستانی احساسی از دوران دفاع مقدس را در خود گنجانده است. زهرا علیپور، نویسنده‌ی کتاب، دختری جوان با نام پونه را به‌عنوان شخصیت اول داستان انتخاب کرده است. پونه برای گریز از بحران‌های خانوادگی، تصمیم می‌گیرد به‌عنوان پرستارِ داوطلب، به خط مقدم جبهه برود. زهرا علیپور، شخصیتی مستقل را برای پونه تعریف کرده است. این روحیه‌ی مستقل در تضاد با روحیه‌ی مافوقِ پونه قرار دارد. جوانی بسیجی، فرمانده‌ی پونه می‌شود. این فرمانده‌ی جوان، مردی است متعصب و شدیداً مذهبی.

روحیه‌ی پونه و باورهای متعصبانه‌ی فرمانده‌ی بسیجی، این شخصیت‌ها را در مقابل هم قرار می‌دهد. در این حیص و بیص، اتفاق‌های هیجان‌انگیزی رخ می‌دهد و پونه و فرمانده، از هم‌قطارانشان جدا می‌افتند و گم می‌شوند. تنها ماندن پونه و مافوق بسیجی در کنار هم، اتفاقات جالبی را در این داستان رقم می‌زند.

ازدواجی از سر اجبار یا عشق؟

فرمانده‌ی بسیجی که روحیه‌ای بسیار متعصبانه دارد، از حضور در کنار یک دختر جوان احساس گناه می‌کند. در نتیجه پونه را وادار می‌کند تا با وی ازدواج نماید. زهرا علیپور با استفاده از مضمون تفاوت‌های عقیدتی، ماجراهای جالبی را در ادامه‌ی داستان گنجانده است. ایجاد دلبستگی در بستر اجباری غیرمنتظره، تغییر باورها و چالش‌هایی که سر راه شخصیت‌ها قرار می‌گیرد، مطالعه‌ی داستان عاشقانه‌ی ازدواج جنگی را به تجربه‌ای جذاب و خواندنی تبدیل خواهد کرد.

رمان ازدواج جنگی را انتشارات آئی‌سا، چاپ و روانه‌ی بازار کرده است.

کتاب ازدواج جنگی برای شما مناسب است اگر

• در فکر مطالعه‌ی داستانی ایرانی با موضوع دفاع مقدس هستید که مضامین اجتماعی و عاطفی در آن گنجانده شده باشد.
• به مطالعه‌ی داستانی ایرانی با موضوع تضاد‌های عقیدتی علاقه دارید.

در بخشی از کتاب ازدواج جنگی می‌خوانیم

- کوثر به شهادت رسید.

تا چند دقیقه سکوت می‌کنم. او الان چه گفت؟

ناباور نگاهش می‌کنم.

- منظورتون چیه؟ چی می‌گید؟

- کوثر...

- من خیال کردم اسیر شده.

سری به معنای «نه» تکان می‌دهد.

- درسته. اسیر شده بود. رادیو اسم کوثر رو هم بین اسرا اعلام کرده بود. ما خوشحال بودیم که حداقل زنده‌ست. آقای جمالی هم در حین دفاع از شما، گلوله مستقیم به سرش می‌خوره و درجا به شهادت می‌رسه. ما فکر می‌کردیم تو هم شهید شدی، اما الان که دیدمت، حسابی جا خوردم.

به گریه می‌افتم.

- کوثر چه‌طوری شهید شد؟

آه می‌کشد.

- می‌گن وقتی به اردوگاه اسرا می‌برنش، می‌فهمن پزشکه و ازش می‌خوان که رزمنده‌های بعثی رو درمان کنه و اونم این کار رو انجام نمی‌ده. به‌خاطر همین هم انقدر شکنجه‌ش می‌دن تا از پا درمیاد. اخر سر هم از چادرش آویزونش می‌کنن و به شهادت می‌رسوننش.

دستم را جلوی دهنم می‌گیرم و هق می‌زنم.

- وقتی یه نفر اینا رو برام تعریف کرد، اولش باورم نمی‌شد، اما وقتی یاد فداکاری‌ها، نخوابیدن‌ها، سخت‌کوشی‌ها و خوش‌اخلاقی‌های کوثر میفتم و برای هدفی که دقیقاً به‌خاطر همون به جبهه اومده بود، فکر می‌کنم، به‌طور قطع شهادت و رسالتش رو باور کردم و کوثر رو الگوی زندگیم قرار دادم.

نمی‌توانم سرپا بایستم و همان‌جا روی صندلی کنارم می‌نشینم.