معرفی و دانلود کتاب ویلف ترسوی بزرگ دایناسورها را نجات می‌دهد: کتاب پنجم مجموعه ویلف ترسوی بزرگ

معرفی کتاب ویلف ترسوی بزرگ دایناسورها را نجات می‌دهد: کتاب پنجم مجموعه ویلف ترسوی بزرگ

همه ویلف را با یک ویژگی خاص می‌شناسند: پسری همیشه نگران! اما در کتاب ویلف ترسوی بزرگ دایناسورها را نجات می‌دهد خواهیم دید که همین پسر کمرو چطور دنیا را نجات می‌دهد. بی‌دلیل نیست که جرجیا پریچت او را به‌عنوان قهرمان مجموعه داستان‌های فانتزی و پرهیجان خود انتخاب کرده است. در قسمت پنجم از این سری داستان‌های پرماجرا، ویلف از نجات کهکشان دست می‌کشد، زیرا حالا مأموریت جدی‌تری دارد: اینکه خود را از دست دایناسورها نجات دهد!

درباره‌ی کتاب ویلف ترسوی بزرگ دایناسورها را نجات می‌دهد

برای پسربچه‌ای که تقریباً از همه‌چیز می‌ترسد، دایناسورها حیوانات محبوبی به نظر نمی‌رسند! البته این گوشه‌ای از دردسرهایی است که ویلف باید در کتاب ویلف ترسوی بزرگ دایناسورها را نجات می‌دهد (Wilf the Mighty Worrier Rescues the Dinosaurs) پشت سر بگذارد؛ زیرا در طول تاریخ، موجودات ترسناک‌تری از دایناسورها نیز وجود داشته‌اند، مثلاً پادشاه هنری هشتم! اصلاً بیایید ماجرا را از زبان خالقش بشنویم. این شما و این نویسنده‌ی محبوب داستان‌های فانتزی کودکان، جرجیا پریچت (Georgia Pritchett)!

رفتن به موزه‌ی دایناسورها باید تجربه‌ی هیجان‌انگیزی باشد، البته نه برای پسری مثل ویلف. اگر قسمت‌های قبلی مجموعه‌ی خنده‌دار «ویلف ترسوی بزرگ» را خوانده باشید، حتماً می‌دانید چرا این حرف را می‌زنیم. ویلف فهرست بلندی از ترس‌های خود دارد که در آن چیزهای جورواجوری دیده می‌شود، دایناسورها که جای خود را دارند. با این حال ویلف به پیشنهاد مادرش تصمیم می‌گیرد سری به این موزه‌ی عجیب بزند. به هر حال باید روزی با ترس‌های خود کنار بیاید.

ماجراجویی‌های داستان ویلف ترسوی بزرگ دایناسورها را نجات می‌دهد، آن‌طور که قهرمان ترسوی آن انتظار دارد پیش نمی‌رود. بزرگ‌ترین نگرانی ویلف آن است که اسکلت دایناسورها به یک‌باره زنده شوند و دنبالش راه بیفتند؛ البته کاش این‌طور می‌شد، چون حالا ویلف باید با یک گروه دایناسور واقعی در دوران ماقبل تاریخ سروکله بزند. ماجرا از جایی شروع می‌شود که «آلن» همسایه‌ی شرور و جاه‌طلب ویلف از راه می‌رسد؛ آن هم با یک جعبه‌ی مرموز که آن را اختراع جدیدش می‌داند: جعبه‌ی سفر در زمان!

ماجراهای ویلف، یک داستان ترسناک با طعم خنده!

جرجیا پریچت، خالق این داستان ماجراجویانه، خیلی خوب بلد است طعم ترس و هیجان را با اتفاقات شیرین و خنده‌دار تلفیق کند. این همان‌چیزی است که خواننده‌ی کودک از یک داستان طنزآمیز و مهیج انتظار دارد. شما می‌توانید داستان طنز ویلف ترسوی بزرگ دایناسورها را نجات می‌دهد را به‌عنوان یک جلد کتاب کامل و مستقل بخوانید، البته خواندن آن در کنار دیگر قسمت‌های این مجموعه کیف بیشتری دارد، زیرا در آنجا نیز کلی اتفاقات پیش‌بینی‌ناپذیر انتظار پسر کوچولوی همیشه نگران ما را می‌کشند! پیشنهاد می‌کنیم این داستان بلند کودکانه را بخوانید و اوقات خوشی برای خود بسازید.

این کتاب مصور را انتشارات کتاب پارک با ترجمه‌ای از لیدا هادی آماده کرده است.

نکوداشت‌های کتاب ویلف ترسوی بزرگ دایناسورها را نجات می‌دهد

• تصاویر جذاب و شخصیت‌پردازی‌شده، هم خنده و هم احساس را به داستان اضافه کرده‌اند. (WRD Books)
• داستانی دوست‌داشتنی که باعث می‌شود همه‌ی نگران‌ها برای این قهرمان غیرمنتظره دست بزنند و هورا بکشند. (Mother Daughter Bookclub)

کتاب ویلف ترسوی بزرگ دایناسورها را نجات می‌دهد برای شما مناسب است اگر

• به دنبال یک ماجراجویی فانتزی کودکانه برای غلبه بر ترس‌های غیرمنطقی هستید.
• داستان‌های خنده‌دار سفر در زمان و رویارویی با دایناسورهای واقعی را می‌پسندید.
• به دنبال یک داستان مهیج برای خوانندگان 7 تا 10 سال هستید.

در بخشی از کتاب ویلف ترسوی بزرگ دایناسورها را نجات می‌دهد: کتاب پنجم مجموعه ویلف ترسوی بزرگ می‌خوانیم

ویلف تلاش کرد چیزی برای خوش‌حالی پیدا کند.

من خیلی خوش‌حالم که دایناسورها اون‌طوری تلوتلوخوران می‌خوان بیان دنبالم و من رو یک لقمه کنن؛ برای اینکه می‌دونم اون‌ها چقدر گوشت دوست دارن و منم که از گوشت درست شدم و اون طفلی‌ها خیلی هم باید گرسنه‌شون باشه و چقدر خوبه که می‌خوان من رو بخورن!

وای نه! حالش داشت بدتر می‌شد!

جزوه را کنار گذاشت و به ترس و نگرانیِ بزرگش فکر کرد. ویلف یک ترس بزرگ داشت که برای خلاص‌شدن از شَرّ آن باید به یک فکر بزرگ می‌رسید. فکر کرد و فکر کرد و فکر کرد؛ آن‌قدر که دیگر مغزش نزدیک بود از حرارت بپزد. تا اینکه بالاخره یک فکر خوب به سرش زد: یک فکر بِکر!

اول فکر کرد که باید یک چیزی با خودش ببرد تا دیگر صدای چِرِق‌وچوروقِ استخوان‌های دایناسورها را نشنود. کلاه ایمنیِ دوچرخه‌سواریِ خودش و دات را روی سرشان گذاشت، این‌طوری دیگر نه صدای دایناسورها را می‌شنیدند و نه آن‌ها می‌توانستند کلّه‌ی جفتشان را یک لقمه کنند! محض احتیاط یک شیشه خَردل سیاه هم با خودش برد! بعد کوله‌اش را برداشت و همراه دات رفت تا بهترین دوستش، «اِستوارت» را هم با خودشان ببرند.