معرفی و دانلود کتاب ملکه پریان

معرفی کتاب ملکه پریان

کتاب ملکه پریان نوشته‌ی سارینا کیانی یک داستان تخیلی فارسی برای کودکان و نوجوانان است که روایت آن در دنیای پریان می‌گذرد. این کتاب با شخصیت‌های مثبت و منفی و ماجراهای هیجان‌انگیزش شما را به جهانی می‌برد که همه‌چیز در آن جادویی و شگفت‌انگیز است.

درباره‌ی کتاب ملکه پریان

خواندن کتاب از نویسنده‌ای که متولد 1389 است، می‌تواند جذاب باشد. داستان کتاب ملکه پریان نوشته‌ی سارینا کیانی همان‌طور که از اسمش پیداست در دنیای جادویی پری‌ها و موجودات دارای قدرت اعجاب انگیز می‌گذرد. جهان پریان بعد از درگذشت پادشاه به پنج قلمرو تقسیم شده و هر یک از این سرزمین‌ها توسط یکی از پریان اداره می‌شود. بر اساس پیشگویی که حکیم بزرگ انجام داده است، این جهان جادویی باید در انتظار یک ناجی باشد که ظاهراً یک شاهزاده خانم با قدرت‌های جادویی شگفت‌انگیز خواهد بود.

کتاب ملکه پریان مانند همه‌ی روایت‌های دیگر، شخصیت‌های خوب و بد دارد که هرکدام نقش خود را در آن بازی می‌کنند. درون‌مایه‌ی کتاب ترکیبی از قصه‌هایی مانند راپونزل با دیگر کتاب‌های دنیای پریان است. البته باید گفت داستان به هیچ‌وجه برگرفته از آن‌ها نیست، ولی می‌توان رد پای این داستان‌ها را در آن دید. کتاب برای کودکان یا نوجوانانی که به فضاهای پریانی علاقه دارند، انتخاب مناسبی است و می‌تواند برای آن‌ها جذاب باشد.

نکته‌ی جالب درباره‌ی این کتاب، سن نویسنده‌ی جوان آن یعنی سارینا کیانی است. او با وجود سن کم، توانسته جهانی خیالی با شخصیت‌ها و روابط پیچیده خلق کند. در دل ماجراهای جادویی و نبردهای خیر و شر پیام‌های ساده، اما مهمی پنهان شده است: ایمان به خود، شجاعت و امید. نورا شخصیت اصلی داستان برای کودکان و نوجوانانی که این کتاب را می‌خوانند، نمادی از ایمان به خود و توانایی‌هایشان خواهد بود. زبان کتاب ساده و امروزی است و ریتم ماجراها سریع است و گفت‌وگوها کوتاه و زنده‌اند. گفتنی است انتشارات متخصصان این کتاب را منتشر کرده است.

کتاب ملکه پریان برای شما مناسب است اگر

• کودک یا نوجوان هستید و به داستان‌های تخیلی ایرانی علاقه دارید.
• داستان‌هایی با تم پریان و جهان‌های جادویی برایتان جذاب است.

در بخشی از کتاب ملکه پریان می‌خوانیم

پادشاه هکتور گفت: حق با توست من قبول می‌کنم دخترم نورا را به تو می‌سپارم مراقبش باش حکیم گفت: نگران نباشید. من تا پای جانم از شاهزاده خانم مراقبت می‌کنم و به او آموزش می‌دهم تا بتواند نایورا را شکست بدهد. آن‌ها تصمیم گرفتند که نصف شب حکیم مخفیانه به قصر بیاید و شاهزاده را به پیش خودش ببرد و همین کار را هم انجام دادند. حالا حکیم خیالش راحت بود که شاهزاده را پیش خودش آورده و حالا به این فکر می‌کرد که چگونه با استفاده از عصای جادویی کاری کند که نایورا قدرت شاهزاده نورا را احساس نکند.

بعد از مدتی حکیم موفق شد که با استفاده از عصا آن کاری که می‌خواست انجام دهد. در این زمان هم نایورا تصمیم گرفت که به سراغ نورا برود تا او را نابود کند. او داشت به این فکر می‌کرد که آیا به حکیم خبر دهد یا نه. او با خودش گفت: نه من چرا باید به آن حکیم احمق بگویم، تازه آن احمق جرأت کرده بود به من دستور دهد من هر کاری را که دلم بخواهد، انجام می‌دهم، از کسی هم اجازه نمی‌گیرم و بعد به سراغ نورا رفت.

وقتی وارد قصر شد، تمام سربازها و خدمتکارها ترسیده بودند. سربازها می‌خواستند جلوی نایورا را بگیرند که نایورا آن‌ها را مانند یک توپ به آن طرف قصر پرتاپ کرد.

وقتی نایورا به سالن اصلی قصر رسید، پادشاه هکتور خیلی تعجب کرد و باورش نمی‌شد که به همین زودی به دنبال شاهزاده خانم آمده بود. او خیلی خوشحال بود که دخترش را به حکیم سپرده ‌بود. نایورا به سمت پادشاه آمد و گفت: هکتور سریع بگو دخترت را بیاورند. پادشاه رو به نایورا کرد و گفت: این نقش‌ها را بازی نکن، نورا دیشب ناپدید شده است و ما اطمینان داریم که او را تو ربوده‌ای و حالا آمده‌ای و سراغ او را می‌گیری.