نقد، بررسی و نظرات کتاب ما دروغگو بودیم - امیلی لاکهارت
4.2
32 رای
مرتبسازی: پیشفرض
ترنج
۱۴۰۴/۰۸/۱۲
00
داستان یک خانواده ثروتمند که شامل یک پدر با رگههایی از دیکتاتوری و پدرسالاری، یک مادر که نقش چندان پررنگی نداره، سه دختر که هر کدام چند بچه دارن ولی در ازدواجها ناموفق هستند و نوهها میشه. قهرمان داستان بزرگترین نوه است به نام کیدنس که به همراه دخترخاله و پسرخالهاش ویک جوان رنگین پوست دیگه جمع دروغگویان رو تشکیل میده کیدنس در اثر حادثهای حافظهاش رو از دست میده و به یاد نمیاره چه اتفاقی براش افتاده و وقتی بعد از یک وقفه یکساله در هفده سالگی طبق روال هرسال تابستان رو به همراه خانواده به جزیره برمیگرده کم کم خاطرات باز میگردن... طرح اصلی و ایده داستان جالب بود این که خانواده ثروتمندی که به خاطر طمع در شُرف از هم پاشیدگی هستند و بعد حادثه اتفاق میفته؛ ولی حقیقتا از نحوه روایت داستان خیلی خوشم نیومد اینکه بخشهایی از کتاب ناگهان تبدیل به یک داستان سوررئال میشه که نمیفهمی مرز حقیقت و خیال کجاست یا داستانهایی که با روزی روزگاری... شروع میشد اصلا جالب نبود یا حداقل من خوشم نیومد حتی اگه مرتبط با قصه اصلی باشه. نحوه جمله بندی بعضی از قسمتهای کتاب که نمیدونم ابتکار نویسنده بوده یا مترجم ولی اینکه مثلا بگه" کمی باش مهربان" خیلی جالب نیست در نهایت پایان بندی تلخ و غمگین کتاب باعث شد فعلا نخوام سراغ آثار دیگه این نویسنده برم. هرچند داستان آموزنده و قابل تاملی داشت.
خیلی خوب بود این که آخرش کیدنس سعی کرد احساساتش را بپذیرد و خودش را ببخشد و اینکه تراژدی رااز زوایای مختلف دیدو همین که خودش گفت از پیچاندن معنا خوشم میآید از این رمان یاد گرفتم که احساساتمان را بپذیریم هر چند که ناراحت کننده و دردناک باشند و اون موضوعی که فکر میکنیم خیلی م ا را رنج میدهد و آزرده خاطر مان میکند از زوایای مختلف بهش نگاه کنیم و خودمان را ببخشیم و خودمان را دوست بداریم و در آخر حرف مرین کمی مهربان تر از چیزی باش که باید باشی فکر میکنم نباید به این فکر کنیم و بگیم این داستان پایانش خوش بود یا بد بلکه باید به پندو اندرزهایی که یک داستان به ما یاد میدهد بیاندیشیم
