معرفی و دانلود کتاب صوتی طعم زندگی

معرفی کتاب صوتی طعم زندگی

«اگر یک روز تو دیگر پیشم نباشی چه کار کنم؟»؛ چیارا پاستورینی در کتاب صوتی طعم زندگی داستانی آموزنده روایت می‌کند که می‌تواند به کودکان در مواجهه با ترس «از دست دادن عزیزان» کمک کند. در این کتاب ماجرای پسرکی را می‌شنویم که از فکر اینکه روزی مادرش بمیرد، یک لحظه آسودگی خیال ندارد...

درباره‌ی کتاب صوتی طعم زندگی

زندگی در این کره‌ی خاکی به‌عنوان یک آدمیزاد کار راحتی نیست. اینکه بپذیریم ما و تمام عزیزانمان، درست مانند هر موجود زنده‌ی دیگری روی زمین، روزی از بین خواهیم رفت، حقیقتی است که هضمش برای یک بزرگ‌سال نیز چالش‌برانگیز است؛ چه برسد به کودکی که تمام هستی‌اش را در عزیزانی همچون پدر و مادرش می‌بیند. برای همین هم در بسیاری از مواقع کودکان با ترس از دست دادن والدین دست به گریبانند و حتی اگر در ظاهر نیز نشان ندهند، این ترس ممکن است در اعماق ذهنشان، اضطراب و نگرانی به وجود آورد. اگر با این ترس به شکل درستی برخورد نشود، می‌تواند زمینه‌ساز ترس‌ها و تروماهای بزرگ‌تری در بزرگ‌سالی شود و آسیب گسترده‌ای به روان کودک وارد کند.

چیارا پاستورینی (Chiara Pastorini) در کتاب صوتی طعم زندگی (Le goût de la vie) داستانی دلنشین و آموزنده را روایت کرده که می‌تواند در این زمینه به بچه‌ها کمک کند. در این قصه، با پسرکی به نام مارسل آشنا می‌شویم که همیشه شاد و خندان است و با لباس‌های رنگی‌رنگی و شادی که می‌پوشد همه‌جا را زیبا می‌کند. ولی یک روز، اتفاق عجیبی برای مارسل می‌افتد.

یک روز که مارسل از خواب بیدار می‌شود، متوجه وجود ترس و اضطرابی در دلش می‌شود که پیش از این با آن روبه‌رو نشده بود. او حتی دیگر حوصله‌ی خندیدن، لباس‌های رنگی پوشیدن یا حتی صبحانه خوردن را هم ندارد. وقتی مادر علت این بی‌حالی را جویا می‌شود، مارسل با بغضی که به سختی آن را نگه داشته می‌گوید که می‌ترسد روزی مادرش بمیرد و او را تنها بگذارد...

داستان صوتی طعم زندگی کاری از نشر صوتی مهرسا است. این داستان کودکانه را با ترجمه‌ی سمیه حیدری و روایت مرضیه ابراهیمی در اختیار دارید.

کتاب صوتی طعم زندگی برای شما مناسب است اگر

• کودکی دارید که دچار اضطراب جدایی است یا غم از دست دادن عزیزان را در دل دارد.
• به دنبال قصه‌ی آموزنده‌ای برای توضیح مفهوم مرگ به کودکان 4 تا 7 ساله هستید.

در بخشی از کتاب صوتی طعم زندگی می‌شنویم

مامان قاشق چای‌خوری رو روی میز گذاشت. خیلی آروم گونه‌ی مارسل رو نوازش کرد. بعد اونو در آغوش گرفت و تو گوشش زمزمه کرد: «منم خیلی دوستت دارم عزیزم!»

روزا همین‌طور می‌گذشت. مارسل از خونه به مدرسه می‌رفت و اگه هوا خوب بود بعد از مدرسه با دوستاش می‌رفت پارک. عصرم به خونه برمی‌گشت، اما انگار درون مارسل یه چیزی تغییر کرده بود.

صبح یک روز یکشنبه مارسل دلش نمی‌خواست بیدار شه.

فهرست مطالب کتاب صوتی